امشب....

نمیدونم امشب چرا با خوندن زیارت عاشورا که بعد از نماز مغرب و عشام بود٬ بد جور دلم گرفت....
خیلی بد جور
یه جوری که دلم میخواست گریه کنم ولی نتونستم
همونجا روی جانمازم رو به قبله چند دقیقه نشستم و چشامو بستم
دلم گرفته تر شد٬ نمیدونم واسه چی؟
 
 
 
.......
 
هرچس سعی میکنم بیام یه چیزی بنویسم٬ وقت نمیشه. درسام زیاده
آخه الان دیگه روزای آخر مدرسه هست
استرس زیاده
 
حالا باشه ان شاالله از هفته بعد شروع میکنم
به نوشتن
تو وبلاگم
چند نفر هم چند تا موضوع خوب پیشنهاد دادن
که حتما درموردشون مینویسم
 
 
......
 
چیزی به ذهنم نمیرسه الان که بنویسم٬ میرم که به درسام برسم
ولی این عکس رو میزارم اینجا تا بخونین و ازش بهره ببرین
یا علی
 
شب خوش!